شعر ولادت ۰۰۱ – حضرت زینب

21 اسفند 1391 در 5:43ق.ظ

الا که مقدم تو مژده ی سعادت داشت

به خاک بوسی راهت فرشته عادت داشت

سلام بر تو که ماه جمادی اول

ز جلوه ی تو به رخ هاله ی مسرّت داشت

سلام بر تو و بر هر زنی که از آغاز

به پاس پیروی ات از حجاب زینت داشت

تو از همان شجر پاک عصمت آمده ای

که ریشه در دل قرآن و جان عترت داشت

تو دست پرور آن مادر گران قدری

که قلب پاک پیمبر به او ارادت داشت

تو سر بر آینه ی سینه ای گذاشته ای

که بوسه گاه نبی بود و عطر جنت داشت

تو زیر سایه ی آن گل بُنی بزرگ شدی

که هر چه داشت شکوفایی از نبوت داشت

ندیده دیده ی تاریخ چون تو بانویی

که حق به گردن آزادی و عدالت داشت

چه بانویی که پس از دختر رسول ا…

به هر زنی که تصور کنی شرافت داشت

چه بانویی که ز فیض هدایت معصوم

مقام و منزلتی هم تراز عصمت داشت

چه بانویی که صبوری نمود چون زهرا

چه بانویی که به قدر علی شهامت داشت

چه بانویی که به حد کمال در همه حال

اراده داشت، وفا داشت، عزم و همت داشت  

چه بانویی که به هنگامه ی اسارت هم

وقار داشت، حیا داشت، شرم و عفت داشت

چه بانویی که همه عمر در نیایش شب

هزار بار ز خود تا خدای هجرت داشت

چه بانویی که به همراه یک مدینه صفا

گلاب گریه و یک کربلا مصیبت داشت

چه بانویی که به خورشید خون گرفته ی عشق

به قدر وسعت هفت آسمان محبت داشت

دل تو بود پر از التهاب شوق حسین

که لحظه لحظه ی عمرت از این حکایت داشت

حسین نیز به شایستگی نثار تو کرد

هر آن چه عاطفه و التفات و رأفت داشت

نبود حاجت بوسیدن گلوی حسین

حسین با تو هزاران هزار حجت داشت

حسین از تو جدایی نداشت در هر حال

مگر به خاطر اُنسی که با شهادت داشت

چراغ آخرتش باد شاعری که سرود

سه بیت ناب که دنیایی از طراوت داشت

«نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت

نه سید الشهدا بر جدال طاقت داشت

هوا ز جور مخالف چو نیلگون گردید

عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد»

ستاره ی سحر تو که روی خاک افتاد

هزار و نهصد و پنجاه و یک جراحت داشت

من و مکارم اخلاق زینبی هیهات

کجا برابر خورشید ذره جرأت داشت

تو آن یگانه اسیری که در چهل منزل

به دوش خسته ی خود کوهی از رسالت داشت

تو خطبه خواندی و بر هم زدی اساس ستم

ستمگر از سخنت جا به خاک ذلت داشت

تو خطبه خواندی و در چهره ات تجسم یافت

علی که در سخنش آیت فصاحت داشت

پیام خون و شرف را به شام و کوفه رساند

صدای روح نوازت که رنگ محنت داشت

به هر بهانه به تفسیر انقلاب نشست

کلام روح فزایت که رنج غربت داشت

هلال یک شبه ات جلوه کرد از سر نی

که با تو سوخته دل اشتیاق صحبت داشت

پس از زیارت خون سر تو از محمل

شفق طلوع نمی کرد اگر مروت داشت

(محمد جواد غفور زاده « شفق »)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *