کربلا بر تن تو جان آمد

7 آذر 1394 در 5:09ق.ظ

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین

کربلا بر تن تو جان آمد

باز بهر تو میهمان آمد

آمده بر طواف کعبه ی عشق

میهمان مدینه ای زدمشق

در صدای جرس بود خبری

خبر از درد و داغ تازه تری

نغمه ی آب آب می آید

خون زچشم رباب می آید

دشت، لبریز بانگ واویلاست

بر جگر داغ لاله ی لیلاست

زینب از اشک آب آورده

بر شهیدان گلاب آورده

کاروان، دختران فاطمه اند

زائر قتلگاه و علقمه اند

بوی عطر مدینه می آید

یابن زهرا! سکینه می آید

دخترت با دو چشم دریایی

جای عبّاس کرده سقّایی

خون دل جای لاله آورده

داغ طفل سه ساله آورده

جابرا! روح شو بزن پر و بال

تا کنی از امامت استقبال

عین حقّ را فروغ عین آمد

علی دوّم حسین آمد

جابرا! نکته ای است سر بسته

دست او را ببوس آهسته

اینکه باشد وجود، پابستش

اثر سلسله است بر دستش

باز کن دیده بر ملاقاتش

سر از تن جداست سوغاتش

قصّه ی درد شام آورده

خبر از سنگ بام آورده

عوض مُشک و لاله و عنبر

بر سرش ریختند خاکستر

زائران مزار شش گوشه

اشگشان زاد و آهشان توشه

جسم صد چاک سیّد الشّهدا

می دهد از درون خاک ندا

کای پیام ولایتت بر لب

ای زبان حسین یا زینب!

ای صدای خدا ترانه ی تو

پرچم فتح من به شانه ی تو

ای بتول محمّدی زینب

دخت زهرا خوش آمدی زینب

ای زبان ائمّه در کامت

فتح قرآن به خطبه ی شامت

ای مرا همسفر چهل منزل

من فراز نی و تو در محمل

من که تا حشر، عالم افروزم

خطبه های تو کرده پیروزم

کوفه شد با خروش تو خاموش

من سر نی شدم سرا پا گوش

ذوالفقار زبان تو دیدم

از تو فریاد خویش بشنیدم

من که خود آفتاب توحیدم

سایبان سر تو گردیدم

با سرم شمع محفلت گشتم

همه جا دور محملت گشتم

چون به شام غمت عبور افتاد

نگهم بر رخت زدور افتاد

از سر نیزه می زدم پر و بال

تا کنم با سر از تو استقبال

سر عبّاس در ورود به شام

از سر نیزه بر تو کرد سلام

شهدا شمع محفل گشتند

همه گی به دور محملت گشتند

ای زبان تو ذوالفقار علی

افتخار من افتخار علی

هر دو کردیم یاری اسلام

من به تیغ و تو با خطابه به شام

چون به طشت طلا تو را دیدم

از تو خواهر به خوش بالیدم

گفت با چوب خیزران لب من

مرحبا مرحبا به زینب من

ای حسین از تو سرفراز بیا

وی مرا جان رفته باز بیا

آفرین بر تو و خطابه ی تو

بر نماز شب خرابه ی تو

ای به نطق تو زنده نام علی

همه ی فاطمه تمام علی

غربت کوفه ات کبابم کرد

خون پیشانی تو آبم کرد

من که اسلام گشته مرهونم

به تو و همّت تو مدیونم

گر چه مادرم کتک خوردی

پرچم فتح با خود آوردی

راستی خواهرم! رقیّه کجاست؟

دخترم دخترم رقیّه کجاست؟

یاد آن شب که خواند دختر من

در کنار تو روضه ی سر من

سر من بود روی دامن او

روح، پرواز کرد از تن او

بال زد پیش چشم خون بارت

گفت عمّه خدانگهدارت

از دیار اسارت آمده ای

خوش به قصد زیارت آمده ای

کوثر کوثر ای بتول بتول!

زائر من زیارت تو قبول

تا جهان محفل عزاداری است

اشگ «میثم» به غربتت جاری است

(غلامرضا سازگار)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *